بخشی از مناجات خواجه عبدالله انصاری "رح"
الهی نور تو چراغ معرفت بیفروخت دل من افزونی است گواهی تو ترجمانی من بکردند ندأ من افزونی است قروب تو چـــراغ وجد بیفروخت همت من افزونی است بود تو کار من راست کـــرد بود تو من افزونی است ـ
الهی از بود خود چه دیدم مگر بلا و عناد از بود تــــو همـــه عطا است و وفای به بر پیدا و بکرم هویدا ـ نا کرده گیر کرد رهی و آن کـــن که از تو سزا ـ
الهی نـــام تو مــا را جواز و مهــــــر تو ما را جهــاز ـ
الهی شنــاخت تو ما را امان و لطف تو مـــا را عیـــان ـ
الهی ضیعفان را پناهی قاصدان را بـــر سراهی مومنـــــان را گواهی چه بود که افزوئی و نکاهی؟
الهــــی چه عزیز است او که تو او را خواهی در بگریزد او را در راه آرئی طوبی آنکس را را کـــه تو او رایی ـ آیا که تا از ما خــــود کرائی؟
کریمــا گرفتار آن دردم که تو درمان آنی ـ بنده آن ثنا ام که تو سزای آنی من در تو چه دانم؟ تو دانی ـ تو آنی که گفتی من آنم آنــی ـ
الهی نمی توانم که این کار بیتو بسر بریم نه زهره آن داریم که از تو بسر بریم ـ هر گه که پنداریم کهه رسیدیم از حیرت شمارواسر بریم ـ
خـــــداوندا کجا باز یابیم آنروزکه تو ما را بودی و ما نبــودیم تا باز به ان روز رسیم میان آتش و دودیم اگـــر بدو گیتی آنروز یابیم پر سودیم ور بود خود را در یابیم به نبــود خود خشنودیم ـ
الهی از آنچه نخواستی چه آیــــد؟ و آنرا که نخواندی کی آیــد؟ تا کشته را از آب چیست؟ و نا بایسته را جواب چیست؟ تلخ را چه سود اگر آب خوش در جوار است؟ و خار را چه از آن کش بوی گل در کنار است ـ
الهی شاد بدانم که بد درگاه تو میزارم بر آن امیـــد که روزی در میـــدان فضل بتو نازم تومن فاپذیری و من فا تو پردازم ـ یک نظر در من نگری و دو گیتی بآب انـــدازم ـ
الهی نسیمی دمید از باغ دوستی دل را فـــدا کردیم ـ بویی یافتیم از خزینه دوستی بپادشاهی بر سر عالم ندا کردیم ـ برقی تافت از مشرق حقیقت اب و گل کم انگاشتیم و دو گییتی بگذاشتیم ـ یک نظر بسوختیم و بگداختیم بیفزای نظریو این سوخته را مـــرهم ساز و غرق شده را دریاب که می زده راهم بمی دارد و مرهم بود ـ
الهی تودوستان را به خصمان می نمایی درویشان را به غم و اندوهان میدهی بیمار کنی و خود بیمارستان کنی درمانده کنی و خود درمان کنی از خاک آدم کنی و با وی احسان کنی سعادتش بر سر دیوان کنی و به فردوس او را مهمان کنی مجلسش روضه رضوان کنی نا خوردن گندم با وی پیمان کنی و خوردن آن در علم غیب پنهان کنی آنگه او را بزندان کنی و سال ها گریان کنی جباری تو کار جباران کنی خداوندی کار خداوند ان کنی تو عتاب و جنگ همه با دوستان کنی ـ
الهی بنده با حکم ازل چون براید؟ و آنچــه ندارد چه باید جهــد بنده چیست کار خواست تو دارد بنده به جهد خویش کی تــواند ؟
الهی ای ســزای کرم وای نوازنده عالم نه با جز تو شادیست و نه با یاد تو غــــم ـ خصمی و شفیعی و گواهی و حکم هرگز بینما نفسی با مهــر تو بهم آزاد شده از بند وجود و عدم باز رسته از رحمت لوح و قلم درمجلس انس قدح شادی بردست نهاده دمادم ـ
الهی کار آن دارد که با تو کاری دارد یار آن دارد که چون تو یاری دارد ـ او که در دو جهان تر دارد هرگز کی ترا گذارد و عجب آنست که او که ترا دارد از همه زار تر میگذارد ـ او که نیافت بسبب نا یافت می زارد اوکه یافت باری چـــرا میگذارد دربرآن را که چون تو یاری باشد گر ناله کند سیاهکاری باشد ـ
الهی در سر گریستنی دارم دراز ـ ندانم که از حسرت گریم یا از ناز ـ گریستن حسرت بهره یتیم و گریستن شمع بهره ناز ـ از ناز گریستن چون بود این قصه یی است دراز ـ
الهی یک چند بیاد تو نازیدیم آخر خود را رستخیز گزیدیم چومن کیست که این کار را سزیدیم اینم بس که صحبت تو ارزدیم ـ
الهی نه جز از یاد تو دلست نه جز از یافت تو جان پس بیدل و بیجان زندگی چون توان؟
الهی جدا ماندم از جهانیان به آنک چشمم از تو تهی و تو مراعیان خالی ینی از من و نبینیم رویت جائی که تو با منی و دیدارینی ای دولت دل و زندگانی جان نادریافت یافته و نادیده عیان یاد تو میان دل و زبانست و مهر تو میان سرو جان ـ یافت تو روز است که خود برآید ناگاهان یابنده تو نه به شادی پردازد و نه باندهان ـ خداوندا به سر مرا کاری ار آن عبارت نتوان تمام کن برما کاری با خود که از دو گیتی نهان ـ
الهی شاد بدانیم که اول تو بودی و ما نبودیم ـ کار تو درگرفتی و ما نگرفتیم قیمت خود نهادی و رسول خود فرستادی ـ
الهی هر چه طلب بما دادی به سزا داری ما تباه مکن و هرچه بجای ما کردی از نیکی به عیب ما بریده مکن و هرچه نه به سزای ما ساختی بناسزائی ما جدا مکن ـ
الهی آنچـــه ما خود کشتیم به برمیار و آنچه تو ما را کشتی آفت ما زا آن باز دار ـ من چه دانستم که مزدور راوست که بهشت باقی او را حظ است و عارف اوست که در آرزوی یک لحظه است ـ من چه دانستم که مزدور در آرزوی حور و قصور است و عارف در بحر عیان غرقه نور است
الهی ما را بر این در گاه همه نیاز روزی بود که قطره ار آن شراب بر دل ماریزی ـ تا کی ما را بر آب و آتش بریم آمیزی ؟ ای بخت ما از دوست رستخیزی ـ
الهی از نزدیک نشانت میدهند و برتر از آنی و ز دورت می پندارند و نزدیکتر از جانی ـ نفسهای جوانمردانی ـ حاضر دلهای ذاکرانی ـ
ملکا تو آنی که خود گفتی و چنانکه گفتی آنی من چه دانستم که این دود آتش داغ است ـ من پنداشتم که هر جا آتشی است چراغ است من چه دانستم که در دوستی کشته را گناهست ـ و قاضی خصم را پناهست من چه دانستم که حیزت بوصال تو طریق است و ترا او بیش جوید که در غریق است خوانندگان از و بردر او بسیارند خواهندگان او کم گویندگان از درد بی درد او بسیارند و صاحب درد کم ـ
الهی چون از یافت تو سخن گویند از علم خود بگریزم برزهره خود بترسم در غفلت آویزم همواره از سلطان عیان در پرده غیب میآویزم نه کامم بی لکن خویشتن را در غلطی افکنم تا دمی برزنم ـ
خداوند نثار دل من امید دیدار تست بهار جان من مرغزار وصال تست ـ
خداوندا یافته میجویم با دیده در میگویم که دارم چه جویم که ببینم چه گویم شفیته این جستجویم گرفتار این گفتگویم ـ
خداوندا خود کردم و خود خریدم آتش بر خوئ خود افرورانیدم از دوستی آواز دادم دل و جان فراناز دادم ـ
مهربانا اکنون که در غرقابم دستم گیر که گرم افتادم ـ
الهی چه یاد کنم که خود همه یادم ـ من خرمن نشان خود فرا باد دادم یاد کردن کسب است و فراموش نکردن زندگانی زندگانی وراء دو گیتی است و کسب چنانکه دانی ـ
الهی یک چند به کسب تو ورزیدم باز یکچندی بیاد خود ترا نازیدم دیده بر تو آمد با نظاره پردازیدم ـ اکنون که یاد بشناختم خاموشی گزیدم چون من کیست که این مرتبت را سزیدم ـ فریاد از یاد بی اندازه و دیدار بهنگام و زآشنائی بنشان و زدوستی به پیغام ـ
خداونـــــدا کار آنکس کند که تواند و عطا آنکس بخشد که دارد پس رهی چه دارد و چه تواند چون توانائی تو کرا توانست ؟ و در ثنا تو کرا زبانست؟ و بی مهر تو کرا سر در جانست؟ چه غم دارد او که تو را دارد؟ کرا شاید او که ترا نشاید؟ آزاد آن نفس که بیاد تو یازان و آباد و آن دل که به مهر تو نازان ـ و شاد آنکس که با تو در پیمان از غیر جدا شدن سر میدانست کار آن دارد که با تو در پیمانست ـ
الهی اگر از دنیا نصیبی است به بیگانگان دادم و اگر از عقبی مرا ذخیره یی است به مومنان دادم ـ در دنیا مرا یاد تو بس و در عقبا مرا دیدار تو بس دنیا و عقبا دو متاعند بهایی و دید نقدیست عطائی ـ قومی بینم باین جهان از و مشغول قومی از هر دو جهان بوی مشغول گوش فرا داشته که تا نسیم سعادت از جانب قربت کی دمد؟ و آفتاب وصلت از برخ عنایت که تابد؟ بزبان بیخودی و به حکم آرزومندی میزارند و میگویند ـ
کریما مشتاق تو بی تو زندگانی چون گذرد؟ آرزومند بتو از دست دوستی تو یک کنار خون دارد ـ بی تو ای آرام جانم زندگانی چون کنم؟ چون نباشی در کنارم شادمانی چون کنم؟
الهی هر که تو را جوید او را بنقد رستخیزی باید یا بتیغ ناکامی او را خونریزی باید ـ
عزیز دو گیتی هر که قصد درگاه تو کند روزش چنین است/ یا بهره این درویش خود چنین است؟
الهی همگان در فـــراق میسوزند و محب در دیدار چون دوست دیده ور گشت ـ محب را با صبرو قرار چه کار؟
خداوندا تو ماراجاهـــل خـــواندی ـ از جاهـــــل جز جفا چه آیـــــد؟
قرار اطلاعات واصله نتایج کانکور سال 1390-1391 به زود ترین فرصت اعلان خواهد شد ، داوطلبان مطلع باشید و برای دریافت نتایج تان به لینک زیر کلیک کنید :
http://www.mohe.gov.af
شانس خوب و کامیابی تک تک تان آرزوی ماست.
حلول بهار نو، و اغاز سال نو1391 خورشیدی را برای همه هموطنان شریف و نجیب کشور ما که در داخل و خارج از کشور محبوب ما افغانستان قرار دارند از صمیم قلب مبارک باد گفته و امید وارم که سال صلح و صفا و پر میمنتی داشته باشیم.
یک قطعه رباعی که در باره سال نو می باشد یکی از رباعی سرایان گفته :
نوروز شد لاله خوش رنگ بر آمد **** بلبل به تماشای دپ و چنگ بر آمد
مرغان هوا گرد ســرم می چرخید **** مرغ دلم از قفس تنــــــگ بر آمـــد
مراسم رسمی نوروزکه روز اول حمل در استدیوم ورزشی شهر کابل و دیگر ولایات همزمان با حضور مقامات عالی رتبه دولتی نیز، بخش دیگر از مراسم نوروزی است که با رژه ورزشکاران و نمایشهای محلی همراه است. و جشن دهقان را همزمان با فرا رسیدن سال نو خورشیدی در تاریخ دوم حمل برگزار می کنند که در این روز در تمام ولایات کشورمان دهاقین شرکت کرده و تمام وسایل زراعتی کلاسیک و مدرنیزه را به نمایش می گذارند .
ایام سرد زمستان با شدت سرما و بارندگی برف و گرفتن یخک های متواتر زمستانی تماماً جوی های پر از اب ایستاده را یخ بندان مینماید.
در باغها و کنار دشت و صحرا ها بته و درختان به خواب عمیق زمستانی فرو میرفته باشند. پرنده گان در مناطق گرمسیر مهاجر وپناهنده میگردند.و دهقانان در ایام زمستان تعطیلی خودرا بپایان میرسانند.
در محلات و قریه جات دور از شهر ها در بعضی از ولایات سمت شمال اطراف کابل چنین عنعنه ئئ نیز وجود دارد.!
شب های سرد زمستان با خوردن خوراکه های گرم از قبیل گوشت لاندی بین دهاقین وطن ما رواج دارد.
و تهیه و اماده کردن میوه های زمستانی از قبیل توت و تلخان ،چارمغز ، بادام، پسته و کشمش سرخ و کشمش سبز و قاق خربوزه، در پهلوی کرسی های گرم و بخاری های چوبی و مهمان و مهمانداری زیاد مینمایند.
شب را با شنیدن قصه های گذشته، خواندن کتابهای ورقه و گلشا، یوسف زلیخا، نجمان خاکی و حکایاتی از پهلوانان مانند رستم و سهراب و بعضی فکاهیات و داستان ها از دیگر کتابهای شب نشینی های دوستان و فامیل ها بلاخره زمستان بپایان میرسد. البته این موضوع بر می گرد به سال های قبل از سال 1380 چرا که بعد از این سال رفته رفته جامعه شکل متمدن را گرفته و از نشست های شبانه که به طور عامیانه " شو نشینی " میگن کم شده و جای خود را به تماشا کردن فیلم ها و سریال های تلویزنی و همچنان سرو کار با خدمات انترنتی داده است.
دهقانان بخاطر آمدن «میله دهقان» یعنی سال نو آماده گی خود را قبلا گرفته حیوانات خود را از قبیل اسپ و گاو های قلبه ئی خود را بشکل بهتر مواظبت مینمایند.
تا در سال آینده حیوانات شان توانمندی بیشتر بخاطر کار را داشته باشند.در ایام زمستان برای گاو های قلبه ئی شان خوراکه قوی از قبیل پندانه و کنجاره و برای اسپهای خود جو تهیه میدارند. تا حیوانات شان فربه و قوی گردند.
دهقانان بین خود رقابت سالم و دوستانه دارند. تا درآغاز سال نو در نمایشات حیوانات شان بهتر و خوبتر از دیگر حیوانات جلب توجه نمایند. بعضی از دهقانان در آنروز شاخ های گاوهای خود را چرب و رنگ مینمایند.
با فرا رسیدن سال نو که دهقانان ماه نو و یا مهتاب را دیدند. بزرگان و موسفیدان محل قرار گذاشته در یک محل و یا مسجد یکجا جمع شده هر کس بقدر توان خود مواد خوراکه و شیرینی باب با خود آورده سال نو یا روز قلبه کشی را به خوشی و سلامتی به اتفاق و دوستی و برادری دعای خیر و آمدن سال نورا فال نیک میگیرند. و با یک دیگر خود سال نو را تبریکی گفته شیرینی را برای اهل مجلس توزیع میدارند.
بعد از ختم دعا دهقانان با خوشی گاو های قلبه ئی خود را در یک زمین هموار برده روز قلبه کشی را افتتاح مینمایند. دهقانان نیز درین روز تشویق میگردند. جوانان و نو جوانان با علاقه خاص با لباس های جدید به بازی های محلی از قبیل کشتیگیری، پهلوانی، تیراندازی، سنگ اندازی ، اسپ دوانی، کاغذ پرانین بازی، تخم جنگی و اتن ملی نیز اشتراک میورزند.
چوپان بچه ها با رمه های خود در دشت و صحرا بالای سبزه ها دویش و با خوشی سرود های میهنی بهاری را زمزمه و بدور رمه های خود خیز وجست میزنند. زنان و دختران باعلاقه خاص با لباسهای میهنی وگلدوزی و جدید از خانه بیرون شده در نزدیکترین محل اقامت شان اگر کدام زیارت باشد رفته دعای سلامتی برای سالیکه در پیش رو دارند مینمایند.
بعدا روی سبزه ها رفته روز را با نواختن دایره دستی و آهنگهای شاد محلی با خوشی و سرور با دوستان و عزیزان شان سپری مینمایند.یکعده از مردم محل تفنگ های دهن پور و چقمقی خود را آورده انرا کنترول مینمایند.که در یک فیر چند دانه ساچمه در نشانه یا هدف تصادف میکند. به همان شکل تفنگ های خود را با همان باروت دست داشته خود عیارمینمایند.و در بین خود مسابقه و شرط میگزارند هر کسیکه هدف را زیاد تر بتواند مورد هدف قرار بدهد. مستحق جایزه میگردند.
یکتعداد جوانان با آمدن حلول سال جدید بخصوص دخترانیکه نامزاد دارند منتظر آمدن نامزد های شان و بردن تحفه های نوروزی از قبیل جلیبی و شیرینی باب، میوه تازه عطر و لباس نو و غیره بوده و میباشند و روزهای سال نو را با خوشی و شادمانی همراهی میکنند.